روزهای آخر سال همیشه حال و هوای دیگری دارند. خیابانهای شلوغ اما دوستداشتنی، دمیدن سبزههای ترد و سبز از هر روزنهای و مایی که سالی را گذرانیدم و سالی دیگر را در پیش داریم. در میان این روزهای شلوغ، ما هموراییها یکروز دور هم نشستیم و فکر کردیم که خوب است برای به پایان بردن سال 95 و آغاز سال نو، آخرین روز کاری را جور دیگری بگذرانیم تا یک خاطره به یادماندنی دیگر برایمان رقم بخورد. اول تصمیم گرفتیم برای صرف ناهار یا شام در یک رستوران قرار بگذاریم اما بعد دیدیم که همه ما دلمان بیشتر برای عطر چای ذغالی تنگ شده...
خیلی وقت بود به کفشهای پیادهرویمان سر نزده بودیم و دیدن زیباییهای طبیعت در روزهای آخر زمستان لطف دیگری داشت. درختان تازه از خواب بیدار میشدند و نوای سرمست پرندگان از لابهلای برگهای جوان آنقدر دوست داشتنی بود، که ما حضور در طبیعت را به هر برنامه دیگری ترجیح بدهیم. تصمیم گرفتیم به برنامه پیکنیک در یکی از بوستانهای تهران برویم، خودمان غذا بپزیم، بازی کنیم و زمانی را با هم بگذرانیم.
یکی از سختترین قسمتهای هر پیکنیک اینجاست. ما باید تصمیم میگرفتیم که هر وسیله را چه کسی از خانه بیاورد یا آن را بخرد. برای آوردن سیخ و زیر انداز محمد و مجید داوطلب شدند و آقای اسلمی هم برای خریدن جوجه، گوشت و گوجه اعلام آمادگی کردند. لاله هم گفت که میتواند کتری ذغالی و ذغال را بیاورد و ساناز هم مسئول برداشتن ظروف یکبارمصرف گیاهی که کمترین آسیب را به محیط زیست میزنند، سفره، قاشق و چنگال از دفتر شد. بهار هم که ورزشکار گروه ماست قرار شد بدمینتون و توپ والیبال را بیاورد. در آخر هم قرار شد تا صبح روزی که میخواهیم به پیکنیک برویم در مسیر بعضی چیزها مثل: خوراکی، آب معدنی و چای را هم تهیه کنیم.
لیست مواد لازم برای پیکنیک
بالاخره روز پیکنیک ما فرا رسید. حدود ساعت 9 صبح همه در شرکت همورا جمع شدیم تا یکبار دیگر وسایل را بررسی کنیم. بعضی از همکارانمان هم با دوستان دیگرشان آمده بودند و این فرصت خوبی بود تا با همدیگر آشنا شویم و همه با هم به محلی که از قبل برای این روز انتخاب کرده بودیم، یعنی پارک نهجالبلاغه برویم. این بوستان که حدود 35 هکتار وسعت دارد دارای مکانهای جالبی برای بازی، پیکنیک، تفریحات گوناگون و پیادهروی است و از همه بهتر اینکه تا همورا هم فاصله زیادی ندارد.
ما تا حدود ساعت ده صبح وسایل را در ماشینها گذاشتیم و قرار شد یکی از دوستانمان که مسیر ورودی پارک را بهتر میدانست جلو حرکت کند و بقیه پشت سر او برویم. بعد از حدود نیم ساعت ما به یکی از ضلعهای غربی پارک رسیده بودیم و هر کدام با وسیلهای در دست درباره اینکه کدام آلاچیق مناسبتر است گفتگو میکردیم. بخاطر آنکه هنوز کمی هوا سرد بود تصمیم گرفتیم در یک آلاچیق که نور آفتاب بیشتری به آن وارد میشود بنشینیم. خیلی زود آلاچیق دوست داشتنیمان را پیدا کردیم. زیرانداز را پهن و منقل پایه داری که روبروی آلاچیق بود را با ذغال پر کردیم تا چای ذغالی و آتشینی را روبهراه کنیم. خیلی زود فهمیدیم که به این سادگیها هم نمیشود چای ذغالی دار شد. پس این امر خطیر را به یکی از دوستانمان که حداقل چند کتری چای ذغالی از ما بیشتر دیده بود سپردیم و خودمان هم با توپ والیبال و بدمینتون به زمین بازی نزدیک آلاچیق رفتیم.
محمد در حال آماده کردن آتش کبابها
زمین بازی هم به اندازه کافی بزرگ و ایمن بود. تنها خطر موجود آبشارهای سهمگین دوستانمان در بازی والیبال بود که هر لحظه خطر رفتن توپ به خانه همسایهها را ایجاد میکرد. ما حدود یک ساعت بازی کردیم و بار دیگر به این نتیجه رسیدیم که والیبال هم بازی و هم تماشایش بسیار لذت بخش است.
وقتی به آلاچیق برگشتیم تقریبا آب کتری به جوش آمده بود و زمان دم کردن چای رسیده بود. اگرچه آن چای ذغالی در بوستانی از پایتخت آماده شده بود اما طمع و عطر آن چیزی از چایهای جنگلی که لابه لای شهرها و روستاهای شمالی پیدا میشود کم نداشت و در آن هوای خنک بسیار دلچسب بود.
چای ذغالی خوشعطر
بعد از چای سفره بزرگی را برای آماده کردن جوجهها و به سیخ کشیدن گوشتها آماده کردیم. آقای اسلمی و مجید برای این کار دستکشهای مخصوص پوشیدند تا جوجه و کباب را آماده کنند. جوجهها از قبل در سس مخصوص خود بودند اما برای آماده کردن و طمعدار شدن گوشتهای کبابی ایده بسیار جالبی را به کار بردیم. موقع خرید گوشت از قصاب خواسته شده بود تا گوشتها را به قطعات بسیار باریک برش بدهد و بعد هم تمام آن گوشتها را برای حدود یک ساعت در «سس سیر» گذاشتیم تا حسابی طعمدار شوند. این ایده طعم جالب و جدیدی به گوشتها داده بود و آنها را ترد و آبدار هم کرده بود.
اما به سیخ کشیده شدن قطعات جوجه توسط مجید و آقای اسلمی خود تبدیل به ماجرای جالبی شده بود. مجید که ابتدا با مشقت فراوان سعی میکرد از روی دست آقای اسلمی نگاه کند تا بتواند یک سیخ جوجه را درست کند، بعد از مدت کمی که به قطعات استخواندار جوجهها رسیده بود، خیلی سریع و بی دغدغه این کار را میکرد و اینطور که به نظر میآمد مشکل مجید با کارهای آسان بود و از اول کارهای سخت را باید به او واگذار میکردیم.
کباب و جوجه کباب
در این موقع ما متوجه صدای چند دانشآموز شدیم که همراه با معلمان خود به اردو آمده بودند. حالا سکوت پارک با صدای کودکان آمیخته شده بود و ما را هم حسابی سر ذوق آورده بود. یاد کودکی و اردوهای آخر سال مدرسه و عکسهای یادگاری از دوستانی که هر کدامشان در گوشهای از این دنیای بزرگ هستند و حالا عکسها این را به ما یادآوری میکنند که قدر روزهایی که کنار هم هستیم را بیشتر بدانیم. ما هم تصمیم گرفتیم تا عکسهایی از این پیکنیک داشته باشیم. برای ثبت تصاویر این روز خاطرهانگیز یکی از دوستانمان، افسانه، داوطلب شد. عکسهای زیبای افسانه برایمان یادگاریهایی دوستداشتنی از آن روز ساخت.
وقتی آماده کردن جوجهها و کبابها در حال تمام شدن بود سر و کله مهمانانی پیدا شد که ساناز و بهناز آنها را خیلی دوست داشتند. گربهها!
ساناز که از مدافعین سرسخت حقوق حیوانات است و تابه حال به حفظ جان بسیاری از آنها کمک کرده حتی در پیکنیک هم از وظیفه ای که در قبال طبیعت به عهده گرفته بود دست برنداشت و با کمک بهناز تکههایی از جوجه و گوشت را برای گربهها آماده کردند تا آنها هم کنار ما از غذا لذت ببرند. البته حضور گربهها چیزهایی جدید هم به ما آموخت از جمله آنکه گربهها به شیرینی، شکلات، چیپس و البته ماست بسیار علاقهمندند و از طعم آنها هم خوششان میآید. البته بهناز و ساناز برای ما توضیح دادند که خوردن این خوراکیها زیاد برای حیوانات از جمله گربهها خوب نیست و بهتر است اگر به غذا دادن به حیوانات علاقهمندیم غذای مخصوص آنها را در اختیارشان بگذاریم که ناخواسته به آنها آسیبی نرسد.
مهمان ویژهی پیکنیک
بعد از گذاشتن غذاها روی منقل، سفره را پهن کردیم، وسایلی که برای صرف نهار لازم بود را در آن قرار دادیم و ضمناً گوجهها را هم در آن بین به سیخ کشیدیم، تا کنار بقیه غذاها آرام آرام بپزد. طعم غذاها بسیار دلنشین بود و بیشتر از آن جمعی که کنار هم بودیم اوقات مفرحی را برای ما ساخته بود.
تیم همورا در حال آماده کردن کبابها
بعد از ناهار، محمد پیشنهاد داد که بدون امتحان کردن قارچ و سوسیس کباب شده امروز را به پایان نبریم. پس به یکی دیگر از دوستانمان، نیما، که در راه بود و هنوز نرسیده بود خبر دادیم که ما برای بقیه روز چه نقشهای داریم و از او خواهش کردیم تا در راه خرید کند. بعد از رسیدن نیما با قارچ و سوسیس آنها را به سیخ کشیدیم و روی آتش گذاشتیم. آتش از قارچ و سوسیسها طعمهای بینظیری ساخته بود که در شکلهای دیگر طبخ مانند آن را ندیده بودیم و همه خوشحال بودیم که این طعم جدید را تجربه کردهایم. بعد از غذاهای خوشمزه، من پیشنهاد یک بازی گروهی را دادم که پیش از این وقتی به عنوان راهنما، تورهای گردشگری را همراهی میکردم با همسفرانم آن را انجام میدادم. ما اسم این بازی را دست، دست گذاشته بودیم.
برای این بازی باید تمام افراد دور یک میز یا روی زمین به صورت دایرهای بنشینند و هر کسی کف دو دستش را روی زمین بگذارد و نفر کناری یک دست خودش را وسط دو دست فرد کناری بگذارد و به نوبت هر کسی دستش را روی زمین میزند اما باید دقت کند که اگر نفر قبلی دوبار دستش را به زمین زده باشد، نوبت نفر بعدی رد میشود و نباید او بازی کند و اگر هم نفر قبلی به جای کف دست مشتش را روی زمین بزند جهت بازی در دایره دستها عوض میشود و باید از جهت برعکس بازی ادامه پیدا کند. در این بین هرکسی که اشتباه کند باید دستی که اشتباه کرده را از دایره خارج کند تا اینکه در آخر دو نفر باقی مانده برنده خواهند بود. در این بازی سرعت عمل و دقت، تمام چیزی است که نیاز دارید.
مجید، محمد، ساناز، آقای اسلمی و من چند باری این بازی را انجام دادیم. برای من روزهای خوب گذشته یادآوری شد و فکر میکنم دوستان همورایی هم یک بازی جالب را برای جمعهای دیگری که در ایام نوروز در آن قرار میگرفتند سوغات بردند.
بعد با همدیگر وسایل را جمع کردیم و زبالهها را هم به تفکیک در کیسههای جداگانه گذاشتیم و تصمیم گرفتیم وسطی بازی کنیم. این بازی حسابی ما را سر شوق آورد و تا بعد از ظهر سرگرم کرد. بعد از بازی به آلاچیق بازگشتیم، آتش را خاموش کردیم، وسایل را در کیسههای خودشان گذاشتیم و با یکدیگر به سمت ماشینها حرکت کردیم.
دیگر وقت رفتن رسیده بود. این پیکنیک تبدیل به یکی از شیرینترین خاطرات سالی شده بود که با هم آن را گذراندیم و آغاز بسیار نیکی بود برای سالی که در پیش داشتیم.
آن روز وقتی با دوستانم خداحافظی میکردیم و برای آغاز سال جدید به یکدیگر تبریک میگفتیم، شعری از سید علی میر افضلی را به خاطر آوردم که،
بهار من تویی
حالا چه فرقی میکند
تقویم روی میز
اگر پایان پاییز است، آغاز زمستان است، یا هر چیز
آری، بهار، دوستان همورایی من هستند که بودنشان روزهای خوبی را میسازد.
انتشار مطالب فوق تنها با ذکر مرجع به همراه لینک وبسایت همورا مجاز میباشد.
لطفا به حقوق هم احترام بگذاریم.