تا حالا شده یه کاری انجام بدی و احساس کنی که آدم مفیدی هستی؟ یا با انجام کاری احساس آرامش بهت دست بده و بخوای به دیگران هم توصیه کنی؟ من میخوام تجربه شخصی خودم در رابطه با کمک به حیوانات را باهاتون به اشتراک بگذارم شاید شما هم دلتون خواست.
داستان از اونجایی آغاز میشه که پی به علایق درونی خودمان میبریم، اتفاقی که برای من افتاد. از کودکی همهی ما علایق و دلبستگیهایی داشتیم که معمولاً در همون دوران جا میمونه و تبدیل به یک خاطره و آرزو میشه. من هم از کودکی علاقه زیادی به حیوانات داشتم اما هیچ وقت فکر نمیکردم این علاقه روزی زندگی من رو تحت تأثیر خودش قرار بده. کشف این علاقه درونی مربوط به روزهای آغاز زندگی مشترکم میشه. زمانی که با اصرار همسرم برای آوردن یک هاپو به عنوان حیوان خانگی موافقت کردم و این جرقهای بود برای شعلهور شدن احساس درونی من به مخلوقات خداوند بزرگ.
بعد از ورود هاپو به خونمون تصمیم گرفتم تا برای کسب اطلاعات در مورد نگهداری ازش به دنیای مجازی سر بزنم و این سر زدن باعث شد تا به صورت اتفاقی وارد صفحهای بشم که در خصوص کمک به حیوانات بود. با دیدن عکسها و خوندن مطالب شوکه شدم و هر چهقدر بیشتر در زمینه کمک به حیوانات سرچ میکردم بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم. تازه متوجه اوضاع وحشتناک و دردآور حیوانات شدم. حس فردی را داشتم که تازه از خواب بیدار شده یا چشماش به روی یک دنیای دیگه باز شده. درک و هضم چیزایی که میدیدم برام سخت بود. توی اون لحظه باور رفتار آدمها با حیوانات غیر ممکن بود. مگه میشه یکی با بیرحمی تمام بخواد به موجودی بی دفاع و بیزبون آسیب برسونه؟ حیوانات بیسرپرست با تفنگ کشته میشن یا مورد شکنجه آدمها قرار میگیرند و...
چند روزی ذهنم درگیر این اتفاقات بود و بالاخره تصمیم گرفتم تا برای کمک به حیوانات نهایت تلاشم رو بکنم. در اون زمان تنها کاری که از دستم بر میاومد کمک نقدی برای درمان حیوانات آسیب دیده بود.
مدت زمان زیادی نگذشت که فعالیتهای جدیترم در این زمینه آغاز شد و توانستم تجربه نجات، نگهداری و درمان مخلوقات بیدفاع و مهربان خداوند و احساسی وصف نشدنی رو تجربه کنم.
در زندگی من، کنار تمام دغدغهها و مسولیتها، کمک به حیوانات همیشه جایگاه ویژهای دارد اما برای برگزاری این بازارچه دو محرک اصلی وجود داشت.
دو سال پیش زمانی که برای چیکو (هاپویی که با بند ناف از کنار سطل زباله پیدا کرده بودم) به دنبال سرپرست بودم با خانم نیلوفر فرجنژاد آشنا شدم. نیلوفر عزیز سرپرستی چیکو و رو قبول کرد و این آغاز دوستی ما بود که تا به امروز ادامه دارد. نیلوفر و همسرش بدون هیج ادعائی زندگی خود را صرف درمان و نگهداری سگهای بیسرپرست و آسیب دیده میکنند. در حال حاضر حدود 50 قلاده سگ بیسرپرست تحت حمایت این زوج هستند. این زوج هر روز برای تامین هزینههای نگهداری حیوانات با مشکلات زیاد مالی روبرو هستند.
اکثر آسیبهایی که به حیوانات میرسد به خاطر فقر فرهنگی و باورهای غلطی است که انسانها از کودکی با آن بزرگ شدهاند. به صورت عمد یا غیر عمد باعث آزار و اذیت حیوانات میشوند. فرهنگسازی و مشکلات مالی من رو به فکر برگزاری بازارچه خیریه انداخت تا هم کمک مالی جمع بشه هم با بازدیدکنندگان در این زمینه صحبت کنیم و آنها هم با ما و کار ما آشنا شوند.
این ایده رو با همکارم بهناز و بهنام در میان گذاشتم. از پیشنهادم استقبال کردند و قرار شد تا هموراییها در برپایی بازارچه کمک کنن. حالا لازم بود تا دنبال یک جای مناسب برای برگزاری بازارچه بگردیم و چه جائی بهتر از کافه آنسو. تصمیم گرفتیم تا با مدیر کافه آنسو خانم فاطمه حسینی صحبت کنیم و در صورت موافقت ایشان اقدامات لازم جهت برگزاری بازارچه فراهم بشه. خانم حسینی عزیز هم با قلب مهربونشون قبول کرد تا ما دو روز در کافه برنامه داشته باشیم.
یک سری لوازم با طرح حیوانات تهیه شد مثل: ماگ، پیکسل، بیسکوئیت، دستبند و... ضمنا یک سری بروشور هم چاپ کردیم تا در اختیار بازدیدکنندگان قرار بدیم.
یک کلیپ 5 دقیقهای از محل نگهداری سگهای نجات یافته و تحت درمان و سرپرستی این زوج تهیه کردیم تا بازدیدکنندگان بیشتر با فعالیت ما آشنا شوند.
مهمترین قسمت اطلاعرسانی و دعوت از حامیان و مردم بود. تصمیم گرفتیم تا از رسانههای کافه، شرکت گردشگری دالاهو و شرکت گردشگری هایپرشیا استفاده کنیم. ابزارهائی مثل ایمیل مارکتینگ، وبسایت آنها، تلگرام، اینستاگرام و...
بنابراین با آقای کریم شادفر، آقای ساسان سلوتی و آقای مجید فاتحی (مدیران دالاهو و هایپرشیا) موضوع را مطرح کردیم. آنها ضمن استقبال گرم حامی این برنامه شدند.
همکارانم در همورا دعوتنامهها را به صورت ایمیل آماده و برای انبوهی از افراد ارسال کردند.
نتیجه عالی بود. کافه در دو روز برگزاری بازارچه پر شده بود از آدمهایی که بیادعا برای نمایش مهربانی خود آمده بودند.
به لطف و حمایت دوستان توانستیم محصولات خود را در بازارچه بفروشیم و مبلغ جمعآوری شده صرف خرید فنس و تجهیزات آن جهت احداث فنسهای جدید و تأمین برخی از نیازهای درمانی شد.
این اولین تجربه ما از برگزاری بازارچه بود و کلی ایده و برنامه برای بازارچه بعدی داریم. سعی میکنیم تا بهتر و با تنوع محصولات بیشتر حضور پیدا کنیم. شاید بتونیم با کمک هم مرحمی باشیم برای دردهایی که همنوعان ما به مخلوقات خدا هدیه میدهند.
برای ادامه این مسیر همچنان نیازمند مهربانی شما هستیم.
دست اونهایی که اومدند درد نکنه. چه اونهایی که کمک مالی کردند و چه اونهایی که بهمون انرژی دادند. دفعه بعد میبینمتون.
برای مشاهده جزئیات بیشتر درباره بازارچه میتونید اینجا کلیک کنید. همچنین داستان آشیل یکی از حیوانات تحت حمایت را اینجا بخوانید.
انتشار مطالب فوق تنها با ذکر مرجع به همراه لینک وبسایت همورا مجاز میباشد.
لطفا به حقوق هم احترام بگذاریم.